دوستای عزیزی که ازاین وبلاگم دیدن میکنین به وبلاگ دیگم هم سربزنین پشیمون نمیشین

www.ghamkhoneh.lxb.ir

اینم ادرسش

راستی اهل تبادل لینک بودین خبربدین

ممنون که منو میبینین

پنج شنبه 28 اسفند 1398برچسب:, ساعت 8:31 توسط DeAD LovE

تیغ رو رگم

جمعه 22 بهمن 1395برچسب:, ساعت 16:22 توسط DeAD LovE

سن سیز هر گجه اغلارام , سن اولماسان من دونیانی اتارام ...

♠♠♠

سنسیز کئچن گونلریمله کیمسه انلایا بیلمز

 

سه شنبه 6 مهر 1395برچسب:, ساعت 23:15 توسط DeAD LovE

چۅب خدا

ﭼﻮﺏ ﺗﻨﺒﻴﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﻣﺮﺋﻴﺴﺖ ...

ﻧﻪ ﻛﺴﻲ ﻣﻴﻔﻬﻤﺪ , ﻧﻪ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺩﺍﺭﺩ ...

ﻳﻚ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...

ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺑﻐﺾ, ﻧﻔﺴﺖ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ...

ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ...

ﻛﻪ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...

ﺑﺎﻋﺚ ﻭ ﺑﺎﻧﻲ ﻳﻚ ﺑﻐﺾ ﺷﺪﻱ

ﻭﺩﻟﻲ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻱ ...

ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻓﻜﺮ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻱ ﺑﻐﺾ

ﭘﺎﭘﻲ ﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ...

ﻭ ﺷﺒﻲ ﻳﻚ ﺟﺎﻳﻲ ...

ﻣﻴﻨﺸﻴﻨﺪ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ...

ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻻﺟﺒﺎﺭ ...

ﻫﺮ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺻﺪﺑﺎﺭ ...

ﻣﺤﺾ ﺁﺯﺍﺩﻱ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ...

ﺑﻐﺾ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻜﻨﻲ ...

ﺁﺭﻱ , ﺍﻳﻦ ﭼﻮﺏ، ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻮﺏِ ﺧﺪﺍﺳﺖ

 

 

سه شنبه 9 شهريور 1395برچسب:, ساعت 12:47 توسط DeAD LovE

آمین

سلامتی ساقی

سلامتی روزی ک بالای قبرم بنویسن هوالباقی

سلامتی فردا

سلامتی فردااگه فردانباشم

سلامتی تنهایی

که هیچوقت تنهامون نمیزاره

تنهااومدیم تنهاهم میرم

سلامتی همه رفقیابامرام

سلامتی روزی گه خاک پای همین رفیقام ولی نمیتونم جلوشون پاشم

سلامتی صدای عبدالباسط ک واسم فاتحه میخونه

سلامتی روزی ک من سفیدبپوشم وشمامشکی

سلامتی پدرومادر

مخصوصامادر

سلامتی همه بیمارا

سلامتی مادرهای مریض دار

سلامتی امام زمان

یک شنبه 24 مرداد 1395برچسب:, ساعت 23:37 توسط DeAD LovE

گوزلرین دلسا بیرگون بیلکی من سنه فیکیرلشیرم قلبین یانسا بیر گون بیلکی من آغلاییرام بیرگون ایچیندن آغلاما گلسه بیلکی من یاشامی

پنج شنبه 21 مرداد 1395برچسب:, ساعت 14:43 توسط DeAD LovE

حکم دل

 

دم از بازی حکم میزنی!

دم از حکم دل میزنی!

پس به زبان قمار برایت میگویم!

قمار زندگی را به کسی باختم که "تک" "دل" را با "خشت" برید!

جریمه اش یک عمر "حسرت" شد!

باخت زیبایی بود!

یاد گرفتم به "دل"،"دل" نبندم!

یاد گرفتم از روی "دل" حکم نکنم!

"دل" را باید "بــُـر" زد،

جایش "سنگ" ریخت که با "خشت"

"تک بـُـری" نکنند!

پنج شنبه 21 مرداد 1395برچسب:, ساعت 14:2 توسط DeAD LovE

یکم حرف

سلام ب اونایی ک این چند وقته سرزدن به وبلاگ

 

دلم واسه همه بخصوص ی بی معرفتی خیلی تنگه

شرمنده این چندوقت بخاطرمشکلم نشد وبلاگ رو راه بندازم.

 

واسم دعاکنین توروخدا

 

فدای همتون

پنج شنبه 21 مرداد 1395برچسب:, ساعت 1:11 توسط DeAD LovE

پیرمردعاشق

پیرمردی صبح زودازخانه اش بیرون امد.پیاده رو دردست تعمیربودمجبورشدکه ازکنارخیابان به راهش ادامه بدهد

درخییان شروع به راه رفتن کردکه ناگهان یک ماشین به اوزد.پیرمردبه زمین افتادومردم جمع شدندو اورابه بیمارستان بردند

بعداینکه زخمهاش رو پانسمان کردند.پرستاران به اوگفتندکه آماده ی عکسبرداری بشه

پیرمرددرفکرفرورفت وسپس بلندشدولنگ لنگان ب سمت درمیرفت ودرهمان حال گفت:عجله داردبایدبرود 

پرستاران سعی میکردن که اورا قانع سازندولی موفق نمی شدند.برای همین دلیل عجله اش راازاوپرسیدند

پیرمردگفت:زنم درخانه ی سالمندان هست ومن هرروزمیرم صبحونه رو بااومیخورم ونمیخوام ک دیربشه.

پرستاران گفتندمابه او خبرمیدهیم که شما دیرترپیش اومیرید

پیرمردجواب داد:متاسفم او فراموشی داردومتوجه چیزی نخواهدشدوحتی مرانمیشناسد

پرستاران درکمال تعجب پرسیدندپس چراهرصبح برای صبحانه پیش اومیروددرحالی که اورانمیشناسد

پیرمرد چیزی زیادی پاسخ نداد

فقط گفت:من که اورامیشناسم

پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394برچسب:, ساعت 10:32 توسط DeAD LovE

پسرودختر CDفروش

پسرک دختری که سی دی میفروخت را خیلی دوست داشت.اماهیچوقت ازعشقش نسبت د دخترک بهش چیزی نگفت

هرروزبه امیدصحبت کردن با دخترک ودیدن اوبه فروشگاه میرفت وازاوسی دی میخرید همش هم بخاطردیدن عشقی ک خبرنداره ازقلبش

بعدازیک ماه پسرک مرد....

وقتی دخترک به خونه ی اونارفت تا ازپسرک باخبرشودفهمیدکه او مرده....

مادرش دخترک رابه اتاق پسرش بردودخترک دیدکه تمام سی دی ها بازنشده گذاشته شده کنار

دخترک گریه کردوگریه کردتامرد....

میدونی چراگریه میکرد؟چون همه نامه های عاشقانه اش رو تو سی دی هامیذاشت ومیدادبه پسرک...

پنج شنبه 17 ارديبهشت 1394برچسب:, ساعت 10:17 توسط DeAD LovE

شکست فریاد

 

 

 


از تــــو

 

 


نه معاشقه میخواهم

 

 


نه برآمدگی های تنت را

 

 


سکوت کن و تنها ببوس

 

 


گلویی را که فریادش در بغض شکست   

 

 

 

پنج شنبه 27 فروردين 1394برچسب:, ساعت 10:47 توسط DeAD LovE

سیب وفریب

همیشه هم قافیه بوده اند، “ســ ـ ـیب” و “فریـ ـ ـب”!

 

 

همانند سیبی که آدم و حوا را فریب داد و حالـــا هم میگوییم

 

 

                       “سیــــــــ ــب”
 
و دوربین های عکاسی را فریب میدهیمـــ 
 
تا پنهان کنیم اندوهمان را پشت این لبخند مان
 
 
صحنه رومانتیک عشق زن و مرد love sence 2013
 
 
++گاهـ ـــی ﻭﻗﺘـــــﻬﺎ...ﭼـﻪ ﺳــــﺎﺩﻩ ﻋﺮﻭسـ ـــﮏ ﻣﯿﺸﻮﯾﻢ...ﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ!ﻧﻪ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ!ﻓﻘﻂ ﺳﮑـ ـــﻮﺕ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﮐﺴــﯽ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺩﻟﻤـ‌ ــــﺎﻥچـه ﻣﯿﮕـﺬﺭﺩ...!
 
سه شنبه 25 فروردين 1394برچسب:, ساعت 18:37 توسط DeAD LovE

شده هرگز؟؟؟

ﺪﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻟﺖ ﻣﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ک ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺳﺨﺖ ﺩﻧﺒﺎﻝِﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ک ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘـﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﺎﻓﻪ ﯼِ ﺍﺑﺮﯼ
ﺗﻪِ ﻓﻨﺠﺎﻥِ ﺗﻮ ﻓﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﻪ ﯼِ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ
ﺩﻟﺖ ﺟﻮﯾﺎﯼِ ﺍﺣﻮﺍﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﮔﺮ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮔﻮﺷـﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ
ﻧﺼﯿﺒﺖ ﺑﻮﻕِ ﺍﺷﻐﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺣﻮﺍﺱِ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﭘﺮﺕ ﺭﻭﯼِ ﺷﯿﺸـﻪ ﻫﺎﯼِ ﻣﻪ
ﺳﮑﻮﺗﺖ ﺟﺎﺭ ﻭ ﺟﻨﺠﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺐِ ﺳﺮﺩِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺮﭼﻨﺪ
ﺑﻪ ﺩﻭﺭِ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺷﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻦ ﺑﺮﺍﯼِ ﻋﯿﺪﻫﺎﯼِ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ
ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺴﺘﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﺒﯿـﻪِ ﻣﺎﻫﯽِ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻪ ﺭﻭﯼِ ﺁﺏ ﻣﯽ ﻣـانی
ﮐﻪ ﺳﯿﻦ ﺍﺕ ﻫﻔﺘﻤﯿﻦ ﺳﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺷﻮﺩ ﻫﺮ ﺧﻮﺷﻪ ﺍﺵ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﻫﻔﺘﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ
ﺍﮔﺮ ﺑﻐﻀﺖ ﻟﮕﺪﻣﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕـــﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼِ ﺁﻥ
ﺍﻻ ﯾﺎ ﺍﯾﻬﺎ ﺍﻟﺤﺎﻝِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕـــﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺳﻬﻢِ ﺳﯿﺐِ ﺁﺭﺯﻭﻫـﺎﯾﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽات مالِ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ دیگر نیست...

 

 

سه شنبه 25 فروردين 1394برچسب:, ساعت 18:34 توسط DeAD LovE

داستان...




يک روز از روزايه خدا پسري ، دختري را ديد که خيلي ساکت و غمگينه، پسر گفت  چرا ناراحت هستين؟، دخترک با چشماني پر از اشک جواب داد  من عاشق پسري هستم که اون پسر نميدونه من عاشقش هستم، پسرک گفت  منم مثل تو هم عاشق دختري هستم که اونم نميدونه من عاشقشمو دوسش دارم

دخترک با چشماني  پر از اشک به پسرک گفت پس ما مثل هميم دخترک به پسرک گفت ميتونيم باز همديگر روببينيم؟
پسر يکم فکر کرد و جواب داد  بله، (با هم قرار گذاشتنکه چند روز ديگه همديگر رو ببينن پسرک رفت، و دختر تا اون روز خيلي انتظارميکشيد راستي يه چيزيو يادم رفت که بگم، اسم اين دختر پسر قصه ما محمد و باران هست بالاخره اون روز فرا رسيد و دخترک رفت سر قراري که با پسر گذاشته بود ولي پسرک نيومده بود چون براي پسر مشکلي پيش اومده بود و نتونست بره سر قرار تا دختر رو ببينه دخترک بدون اينکه بدونه پسر چرا نيومده ناراحت رفت خونه

چند روز بعد پسرک و دخترک همديگررو ديدن دخترک با چشماني پر از اشک اومد پيش پسر و گفت چرا اون روز نيومدي؟

پسر جواب داد مشکلي واسم پيش اومده بود نتونستم بيام شرمنده دخترک گفت ميخوام يه چيزي رو بهت بگم پسر با کنجکاوي گفت بگو ميشنوم دخترک گفت من عاشقت شدم

در حالي که پسرک عاشق دختر ديگري بود و ديد دخترک  بعد اون روز خوشحالي در چشماش ديده ميشه درخواست دخترک را رد نکرد

پسرک شماره اي به دخترک داد و گفت هر وقت خواستي به اين شماره زنگ بزن دخترک بعد از چند روز به پسرک زنگ زد و پشت گوشي گريه ميکرد پسرک گفت چي شده؟ گفت عشقم کجا بودي

دلم برات تنگ شده اگه يه روز صداتو نشنوم ميميرم دخترک هر روز به پسرک زنگ ميزد و با پسرک درد و دل ميکرد و به پسرک ميگفت عاشقشه و دوسش داره و تا آخرش باهاشه در حالي که پسرک اون روزا هنوز معني عشق رو نفهميده بود و هميشه عشق رو مسخره ميدونست

روزي دخترک براي پسرک پیغام داد و براي پسرک نوشته بود  هيچ وقت توي هيچ شرايطي تنهام نذار

پسرک هم در جواب براش جواب داد من هيچ وقت تو رو تنها نميذارم و فراموش نميکنم حتي اگه تو منو تنها بزاري و فراموشم کني 

پسرک يه روز نشسته بود يکدفعه پیغامی از طرف دختره براش اومد دخترک نوشته بود لطفا تو رو خدا ديگه مزاحمم نشيد و فراموشم کنيد پسرک وقتي پیغام رو ميخوند بغض بزرگي جلوي گلوشو گرفت، و داشت به اين فکر ميکرد که دخترک چرا بهش گفته مزاحمش نشه و فراموشش کنه آخه اون که کاري نکرده بود
پسرک به خاطر دختر از عشقش که خيلي وقت بود عاشقش بود گذشته بود

ولي بعد از چند روز پسر فهميد که دختر با رفيق  سالش دوست شده همون رفيقي که چند بار پسررو با اون دختر ديده بود

اونجا بود که بغض بزرگ پسر ترکيد و پسر با چشمايي باروني به خونه برگشت و چند روز توي اتاق خودش رو زنداني کرده بود

اينطوري شد که دختري که روزي ميگفت عاشق پسره و دوسش داره و تنهاش نميذاره ولش کرد و رفت پسرک بعد از اون اصلا زندگي براش  ديگه معنايي نداشت و پسرك هنوز منتظر دخترك هست تا از اون خبری بشه ولي نه به خاطر رابطه ي دوباره اون داشت فکر (انتقام) رو در سرش ميپروروند تا وقتي دختر برگشت باهاش همين کار رو کنه تا حداقل شايد از اين حالو هوا بياد بيرون و راحت بشه

ولي دختر پسرك را فراموش کرده و پسرك هر روز برايش مثل يك سال ميگذره و همش از خودش ميپرسه که آيا دختر برميگرده؟ آيا اون كسي كه ميگفت دوستت دارم، عاشقتم، هميشه و همه جا تا آخر باهاتم و تورور با هيچ چيزي عوض نميکنم برميگرده؟ 

پسرك هر روز حالش بد تر و بد تر ميشه چون عشقش تركش كرده بود و رفته پسرك تنها سوالي كه توي دلش باقي مونده اينه که از دختر بپرسه که  چرا رفتي؟؟

پسرك بازيچه دست اون شده بود و اين شد سرنوشت اين پسرك  كه هيچ وقت باور نميکرد که دختر دوسش نداشته

از اون روز پسر خواب به چشماش نميومد و جز غصه خوردن کاري نميکرد و همش از خودش سوال ميکرد که آخه  چرا؟
دو شنبه 10 فروردين 1394برچسب:, ساعت 17:11 توسط DeAD LovE

غمگین غمناک

سر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه!
این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته!
میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه…
آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!

پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه…برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم
…دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمیکنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!تک عروس گورستان!

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت میشینم و فاتحه میخونم…نه… اشک و فاتحه نه… اشک و فاتحه و دلتنگیامان… خاتون من!
توخیلی وقته که…آرام بخواب ای کوچ کرده ی من…دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…اما… تـو آرام بخواب...

چهار شنبه 27 اسفند 1393برچسب:, ساعت 8:57 توسط DeAD LovE

داستان واقعی گریه دار

اولش زیر بار نرفتم

 

یه چند مدتی چت کردیم بعدش  مخالف میل باطنیم شمارمو بهش دادم

 جواب یکیو دادم

 هر روز بی توجه تر میشدم و اون وابستهتر

تا اینکه یه روز با بغض گفت نرجس من تورو واسه دوستی دو روزه نمیخوام

چرا نمیخوای بفهمی؟/

گفتم خب که چی؟

گفت یعنی میخوام برای همیشه کنارم باشی..

گفتم فعلا زوده برای این حرفا

گفت من امسال دارم برای کنکور میخونم

در ضمن 4 ماهه باهمیم کجاش زوده؟

ازم خواست بهش یه فرصت بدم منم اینکارو کردم

کم کم سعی کردم بهش دل ببندم

هر روز بیشتر دلبسته میشدم

کم کم ازش خوشم میومد...

 دیگه نمیتونستم زیاد بهش بزنگم

فقط گه گه گاهی از گوشی مامانم ابجیم

یا تلفن خونه بهش زنگ میزدم

بعد چند ماه گوشیمو بهم پس دادن

اما من هنوز با اون در ارتباط بودم

اون رفت داشنگاه اصفهان

ما برای تمام زندگیمون اینده حال همه چی برنامه ریختیم

همه بهمون میگفتن لیلی و مجنون

هرکی باهاش حرف میزد

میگفت من عاشق نرجسمو میخوامش

همه میگفتن شما دوتا مال همین

ما هم باورمون شده بود مال همیم

اما از وقتی رفته بود دانشگاه به کل رفتارش عوض شده بود

این علی دیگه اون نبود

 گفتم ابجی علی چی میگه اخه ابجیم و علی رابطشون خیلی خوب بود

گفت چی شده؟

گفتم میگه میخواد ازم جدا شه ابجیمم همراه من زار زار گریه میکرد میگفت ابجی گریه نکن خدا بزرگه ایشالله درست میشه اون بر میگرده

بعد اون ابجیم زنگ زد کلی با علی حرف زد اما اون راضی نشد

که نشد ...ازش دلیل خواستم گفت بابام مریضه و دکترا گفتن تا یه سال دیگه بیشتر زنده  نیست و پدرو مادر تو هم نمیذارن تو فعلا نامزد کنی و پدرم گفته باید دامادی پسرمو ببینم... گفتم علی مثل یه دادا

 گفتم علی مثل یه داداش کنارم باش بخدا بسه برام ترکم نکن... اما.....من همیشه با مامانش حرف میزدم .. گفتم به مامانت بگو باهاش بحرفه؟ اما علی قبول نکرد که نکرد... من داغون شده بودم....

علی میگفت نرجس دوست دارم اما کاری ازم ساخته نیست حتی میگفت من نمیخوام اون دخترو و...

باورم نمیشد

چطوری میتونستم به دوستام اقوام بگم علی رفته..

اصلا اگه میگفتمم باورشون نمیشد...دیگه کاری از من بر نمیومد تنها ارزوم

خوشبختی علی بود

به هر بدبختی بود شماره دخترعموی علی که قرار بود باهاش نامزد کنه رو گرفتم

سلام شما جواهر دخترعموی علی هستی؟

بله شما؟

منم نرجسم...

تا اینو گفتم شروع کرد به التماس که علی رو از من نگیر و...

من حرفشو قطع کردمو گفتم عزیزم زنگ نزدم اونو ازت بگیرم... زنگ زدم اونو مال تو کنم برای همیشه..

تمام چیزایی که میدونستم علی دوست داره.. کارایی که علی خوشش میاد حرفایی که خوشش میاد خوصیات علی روبهش گفتم

و در اخر گفتم با اینا میتونی اونو عاشق خودت کنی...

 با دست خودم داشتم عشقمو پر پر میکردم تا دیروز برای رسیدن بهش تلاش میکردمو الان خودم داشتم اونو از خودم میگرفتم

بعدشم قطع کردمو کلی گریه کردم

... خاطرات داشت دیوونم میکرد فقط گریه میکردم نابود شده بودم...

روزوشب نداشتم ...انگار دنیا واسم جهنم بود...

بعد یه مدت علی زنگ زد گفت...

گفت نرجس تو منو نبخشیدی درسته؟

گفتم بخشیدم علی همون روز که رفتی بخشیدمت چطور مگه؟

گفت نه زندگی من از اون روز نابود شده

گفتم ولی من سر نمازم برات دعای خیر کردم فقط...

نرجس میشه برگردی ؟

گفتم نه تو الان مال یکی دیگه هستی

اون نامزدی دروغ بود اون دوست دخترم بود که شمارشو کیوان بهت داد..

گفتم چیه ترکت کرده اومدی سراغ من؟

گفت اره ولی خدایی کسی مثل تو نمیشه؟

گفتم نه علی به سختی تونستم با خودم راه بیام دوباره نه..

اونم چند مدت زنگ میزدو بعدش رفت

بعد یه مدت زنگ زده بود گوشی ابجیم و گفته بود به نرجس بگو که یه دونه ی دوست دخترمو به هزار تای تو نمیدم...

بازم دلم شکست

اما بعد یه مدت زنگ زدو گفت نرجس میخوامت دیگه توجهی نکردمو خطمو خاموش کردم

البته هنوزم گاهی دلم تنگ میشه گریه میکنم...

توی خاطرات میسوزم

اما دیگه خیلی صبور شدم...

الان سال سوم دبیرستانم اماهنوز دارم میسوزم توی اون خاطرات با اینکه یک سال گذشته ...

از اون روز شعرای من همش بوی خیانتو جدایی میده...

  اگه عشقش مال من نیست قلب اون با یکی دیگست                          

         ولی خب بسه واسه من اگه لبهاش پره خندست

جمعه 8 اسفند 1393برچسب:, ساعت 10:1 توسط DeAD LovE

عشقه علی ومریم

چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, ساعت 14:4 توسط DeAD LovE

دوستی و محبت

 

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند

بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند

یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد!

دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد

ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت :

امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد . . .

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند به یک آبادی رسیدند

تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند

ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و در برکه افتاد

نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت

و او را نجات داد بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت

بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:

امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد . . .

دوستش با تعجب از او پرسید:بعد از آن که من با سیلی تو را آزردم

تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی

ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی ؟

دیگری لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد

باید روی شن های صحرا بنویسیم تا باد های بخشش آن را پاک کنند

ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند

باید آن را روی سنگی حک کنیم

تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد . . .

 

چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, ساعت 14:0 توسط DeAD LovE

عشق چیست؟

عکس و تصویر عشق چیست ؟ سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق ...
 
 
عشق چیست ؟
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم

با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص

دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین

عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم

خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش

فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای

عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب

بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری

برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت

خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم

بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق

یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد

باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم

موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این

مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست

عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو

می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می

کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم

ه بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم

بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی

حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع

غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم

اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام

فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم

من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما

توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من

زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم

گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم

مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی

از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد!!!
سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, ساعت 17:59 توسط DeAD LovE

خیابان

 

دست به دامن اين خيابان مي شوم گاهي،

خياباني كه وقتي بدون تو بودم

هميشه خيس بود!

حالا...

تمام رويــایــــــِ من شده...

 

سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, ساعت 13:27 توسط DeAD LovE

دلم

 

ﺩﻟـــــــــــــــــــﻢ ......

ﺑﭽـــــــﮕﯿﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ!

ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺷﻨــﯽ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﮐﺎﮐﺎﺋﻮﯾﯽ!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻼﻝ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ﮐـــﻞ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺯﻏﺎﻟﯽ ﺷﻪ !
100 ﺑﺎﺭ ﯾﻪ ﺳﺮﺳﺮﻩ ﯼ 1 ﻣﺘﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﻡ
ﺑﺎﺯﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻢ !
ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ 10 ﺗﺎ ﻗﻨﺪ ﺑﺨﻮﺭﻡ !
ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻭ ﭘﻔﮏ ﻭ ﻟﻮﺍﺷﮑﻮ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ ! ﺳﺮﭼﯿﺰﺍﯼﻣﺴﺨﺮﻩ ﺍﻧﻘﺪ ﺑــــﺨﻨﺪﻡ ﺑﯿﺎﻓﺘﻢ ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻕ !
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻣﺚ ﺑﭽﮕﯿﺎ ﺑﻮﯼ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺣﺎﻟﻤﻮ ﺑﺪ ﮐﻨﻪ ...
ﺁﺩﺍﻣﺲ ﺑﭽﺴﺒﻮﻧﻢ ﺯﯾﺮ ﻣﯿﺰ ﮐﻼﺳﺎ !
ﻋﯿﺪﯾﺎﻣﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﻗﻠﮏ
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﺭﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣــﺎﺩﺭﻡ ﺍﺷﮑﻤﻮ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻪ ﻧﻪ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺗﻨﻢ!
ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺷﺒﺎ ﺗﻮﺧﻮﺍﺏ ﻏﻠﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ !

1000 ﺗﻮﻣﻦ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺩﻟﻢ ﺧــــﻮﺵ ﺑﺎﺷﻪ !
ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﺩﺭﺧﺘﺎ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻡ

ﻏﺮﻭﺑﺎﯼ بعضي روزا فقط منتظر "آنشرلي"باشم !
ﻭﻟﻢ ﮐﻨﯽ ﺗﺎ ﺻﺐ ﺗﻮ ﺷﻬﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﻤﻮﻧﻢ !
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻪ نماز ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ ﺑﺮﻡ ﺟﻠﻮﺵ ﺍﻧــــــﻘﺪ ﺍﺩﺍ ﺩﺭﺑﯿﺎﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﺨﻨﺪﻩ
ﻧﻤﺎﺯﺷﻮ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﻓـــــﺮﺍﺭ ﮐﻨﻢ ...
.
.
.
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻢ!
ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮔﺎ ﺧﯿـــــــﻠﯽ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﺱ....

 

سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, ساعت 13:15 توسط DeAD LovE

سلامتی روز تولدم

سلامتی روزی ک ازم واسه لباسم اجازه نمیگیرن و 1پارچه سفید تنم میکننسلامتی روزی ک بستگانم بیشتراز 10 نفر نیستن و منو رو سرشون گذاشتندسلامتی روزی ک عجله دارن تا از بدن سردم راحت شن و شتابان میذارنم توی نعشکشسلامتی روزی ک واسه خوابوندنم تو قبر 2نفر ب زحمت میوفتن تا تو قبر جا بشمسلامتی روزی ک همه از بالا ب تنهایی و رختخواب جدیدم نگاه میکننسلامتی روزی ک یه بنده خدا واسه قایم کردنه من ب زحمت میوفته و با عرق روم خاک میریزه

شنبه 13 دی 1393برچسب:, ساعت 22:57 توسط DeAD LovE

اللهم عجل لولیک الفرج

 

عمریست که در سوز غم فاطمه هستی
دل سوخته عمر کم فاطمه هستی
من مطمئنم روز ظهورت اول
در فکر بنای حرم فاطمه هستی

شنبه 13 دی 1393برچسب:, ساعت 22:49 توسط DeAD LovE

داستان

پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند…
روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!…
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!
پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم…
(دوست خدا بودن سخت نیست…)

شنبه 13 دی 1393برچسب:, ساعت 22:45 توسط DeAD LovE

مادر

 

مادرم فرشته است..
ولی
هیچوقت ندیدم پرواز کند...
زیرا به پایش...
من را بسته بود.. خواهرم را ...
برادرم را...
پدرم را...
و همه ی
زندگیش را...
معذرت میخواهم نیوتون..!
راز جاذبه،
"مادر"
من است!
معذرت میخواهم ادیسون!
چرا که "مادر" من اولین چراغ زندگی من است!
معذرت میخواهم انیشتین!
فرمولهای تو از توضیح "مادر" من عاجزند!
رومئو!
همه راه ها به عشق "مادر" من ختم میشود!
مادر من ،
عشق من است..

میترسم برای ماندن در کنارم از بهشت به جهنم بیاید مادرست دیگر ..

شنبه 13 دی 1393برچسب:, ساعت 22:31 توسط DeAD LovE

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روزبرای دلم مشتری آمد و رفت
و هی این و آن سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم، قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است
یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است!
یکی گفت: چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و فردای آن روزخدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
 کسی را نداریم. 

شنبه 13 دی 1393برچسب:, ساعت 22:26 توسط DeAD LovE

قهرواشتی

منوعشقم♥
باهم لج میکنیم♥
بعضی وقتاحرف همونمیفهمیم♥
گاهی وقتاباهم کنار نمیایم♥
 دعوامیکنیم.... فحش میدیم... دل میشکنیم.... اذیت میکنیم.... شایدیه مدتی ازهم بی خبرباشیمولج کنیم..... ♥
اماااااا.... این حقیقته♥
مابدون هم نمیتونیم  زندگی کنیم♥
درسته مسخره بازی درمیارم♥
بهت میخندم حرصتودرمیارم توهم میگی اه اصلا درک نداری♥
اماهیچکس مث من درکت نمیکنه♥
هیچکس مث من غصتو نمیخوره♥
هیچکس مث من دلش پیشت نیس♥
هیچکس مث من پیشت ارامش نداره و براش مهم نیس بودنت♥
باهمه اذیت کردنات بازم تموم زندگیمی♥

شنبه 13 دی 1393برچسب:, ساعت 22:8 توسط DeAD LovE

دلتنگی_بی وفایی

وقتی کــه نیستی
شکـــــ دارم که بیایی
وقتی هم که می آیــــی
مطمئن نیستـــــــم که میمانی
وقتی هــــم که میروی
نمیدانم که باز میگردی یا نــه…
این دو دلــــــــی ها
دو راهـــــــی ها
دوگانگـــــی ها
مرا خواهد کشت..

بیـــــــــــا…
و یا
یک بار برای همیشه نیـــــــــــا…!

شنبه 13 دی 1393برچسب:, ساعت 22:7 توسط DeAD LovE

شرط بندی

 

پسر: عشقم شرط بندي كنيم؟
دختر: باشه عشقم
پسر:تونمیتونی 24 ساعت بدون من بمونی
دختر: ميتونم
پسر:میبینیم
24 ساعت شروع میشه درحالی که دختر از سرطان عشقش و اینکه قراره زود بمیره اطلاع نداشته... 24 ساعت میگذره و دختر میره جلو خونه عشقش هرچقدر در میزنه کسی درو باز نمیکنه...وارد خونه ميشه پسره رو ميبينه كه رو مبل دراز كشيده و يه يادداشت تو دستش رو سینشه... " 24 ساعت بدون من بودي يه عمر هم ميتوني بدون من بموني عشق من ... دوست دارم " اگر عاشقي عشقت رو يك ثانيه هم تنها نزار حتي به بهونه قهر... قدر عشقتونو بدونید

شنبه 13 دی 1393برچسب:, ساعت 21:57 توسط DeAD LovE